مهدیه خانومیمهدیه خانومی، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

!!! زنده باد کودکی

نوروز94

امسال خیلی به ما خوش گذشت دخترم. هفته اول عید چابهار بودبم. مهمون داشتیم. خاله طاهره، فاطمه، محمدعلی، و دایی علی. هرروز به گشت بودیم. دریا کوچیک، دریابزرگ، کوههای مریخی، قلعه پرتغالیها، قایق سواری، شنا، بازار منطقه آزاد، کنارک و... خلاصه که یک هفته ی عالی و پرجنب و جوش داشتیم. بعد از اون ششم عید راه افتادیم سمت خراسان. خاله و دختر خاله هم باهامون بودن. اولین مسافرتی بود که با ماشین خودمون میرفتیم. صبح زود پنجشنبه راه افتادیم یه شب نهبندان موندیم و جمعه شب رسیدیم مشهد. توی راه هم خیلی خوش گذشت  فقط آخراش تو خسته شده بودی و همش گریه میکردی. سه هفته توی سفر بودیم. بیشترش بجنورد کمترش مشهد. بجنورد که بودیم جشن عقد داداش مصطفی ب...
4 ارديبهشت 1394

عیدت مبارک دخملکم

به نام خدای زیبا سلام دخترم نخستین نوروز زندگیت مبارک.  ان شاءالله سین هشتم زندگت سلامتی برای تمام عمر باشد. من و بابایی خیلی خوشحال بودیم که نوروز امسالمون رو سه نفری جشن گرفتیم و تو هم در کنارمون بودی. وقتایی که از داشتن و بودن تو شاد میشم و لذت میبرم ته ته دلم آرزو میکنه که ان شاءالله  تو هم در آینده این لحظات شیرین رو تجربه کنی و لذت ببری دلبندم. دوست دارم همه شادی های دنیا مال تو باشه عزیزم.   دخترم امسال چهارم فروردین روز شهادت حضرت زهرا (س) بود . و این تقارن نوروز با روزهای عزای اهل بیت (روزهایی که امام زمان-عج- هم سیاهپوش و عزادار هستند) به تناوب در طول زمان اتفاق می افتد. امیدوارم وقتی که ...
4 ارديبهشت 1394

* تقدیم به مادرم*

آ فتاب مهرباني سايه تو بر سر من اي كه در پاي تو پيچيد ساقه ي نيلوفر من با تو تنها با تو هستم اي پناه خستگي ها در هوايت دل گسستم از همه دلبستگي ها در هوايت پر گشودن باور بال و پر من باد شعله ور از آتش غم خرمن خاكستر من باد اي بهار باور من اي بهشت ديگر من چون بنفشه بي تو بي تابم بر سر زانو سر من   دوست دارم مامان. دلم برات تنگ شده. و ممنون بابت همه چیز ...
11 اسفند 1393

آتلیه

11بهمن وقتی که 7.5 ماهه بودی رفتیم آتلیه. اونجا واسه اینکه سرتو بالا بگیری و بخندی واست شعرایی که دوست داشتی رو میخوندم. مثل شعر نقاشی نقاشی و بالابالا. ما خودمون خندمون گرفته بود ولی تو فقط با تعجب به ما نگاه میکردی!         بعد از آتلیه موهاتو کوتاه کردیم. خیلی بلند شده بود میرفت توی چشم و گوشت اذیت میشدی.  ماشالا خرمن گیسوه دخترم! روزی که موهاتو کوتاه میکردیم من مجبور بودم برات دلقک بازی در بیارم تا حواست پرت بشه و بابا موهاتو کوتاه کنه. اتفاقا اون شب خییییلی خندیدی!       واما بعد از کوتاه کردن مو شکل پسرا شدی!!!  &nb...
10 اسفند 1393

تا نه ماهگی (آلبوم عکس)

نوروز 93 دایی مهدی، خاله سکینه ودایی مجید با خانواده ها مهمون ما بودن چابهار. یک ماه بعدش دایی مهدی ازدواج کرد.   37 روزه که شدی (19ماه مبارک رمضان) بارمون رو جمع کردیم و همراه مادربزرگ برگشتیم خونمون چابهار. مادربزرگ دوهفته پیشمون موند.   این عکسو شب قدر (21ماه رمضون) تو مسجد امام حسین ع تو چابهار گرفتم. با مامان بزرگ و بابا رفته بودیم:   مهر 93 اولین مسافرت سه نفره! تو و آرادپسر تو بغل باباحاجی: انه وسط خونه براتون نازن (گهواره) درست کرده بود :   خیلی وقتا هم ابروهاتو سورمه میکشیدم چون ...
7 اسفند 1393

شیرین عسل مامان و بابا 1

اگه چیزی رو زمین باشه با انگشت باهاش بازی میکنی ولی نمیخوریش. تنها چیزی که هر موقع دم دستت باشه داغون میشه دستمال کاغذیه! دونه دونه از تو جعبه میکشی بیرون پاره پاره میکنی و میبری سمت دهنت! بابا میگه چون همیشه با دستمال دهنشو پاک میکنیم عادت کرده فکر میکنه باید دستمالو بزنه دهنش. بعضی وقتا هم دستمال آب میشه میره تو دهنت. البته چیزایی که نسبت بهشون کنجکاوی رو هم  میخوری مثل کنترل یا مهر! اصلا رو پا وانمیستی . فقط بعضی وقتا اونم به زور. توی روروئک هم اون اولا که کلا پاهاتو بالا میگرفتی حالا صاف نگه میداری ولی راه نمیری باهاش. بعضی وقتا هم که میخوام رو پا نگهت دارم انقد پاهاتو بالا میاری که وقتی میذارمت اول کونت میاد زمین! ...
5 اسفند 1393