مهدیه خانومیمهدیه خانومی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

!!! زنده باد کودکی

شیرین عسل مامان و بابا 1

1393/12/5 18:30
نویسنده : مامان فهیمه
285 بازدید
اشتراک گذاری

اگه چیزی رو زمین باشه با انگشت باهاش بازی میکنی ولی نمیخوریش. تنها چیزی که هر موقع دم دستت باشه داغون میشه دستمال کاغذیه! دونه دونه از تو جعبه میکشی بیرون پاره پاره میکنی و میبری سمت دهنت! بابا میگه چون همیشه با دستمال دهنشو پاک میکنیم عادت کرده فکر میکنه باید دستمالو بزنه دهنش. بعضی وقتا هم دستمال آب میشه میره تو دهنت. البته چیزایی که نسبت بهشون کنجکاوی رو هم  میخوری مثل کنترل یا مهر!

اصلا رو پا وانمیستی . فقط بعضی وقتا اونم به زور. توی روروئک هم اون اولا که کلا پاهاتو بالا میگرفتی حالا صاف نگه میداری ولی راه نمیری باهاش. بعضی وقتا هم که میخوام رو پا نگهت دارم انقد پاهاتو بالا میاری که وقتی میذارمت اول کونت میاد زمین! چشمک

وقتی پشتت پشتی میذارم اول دستاتو از دو طرف میذاری رو پشتی بعد مثل یک خان! تکیه میدی سرتم میبری عقب.

وقتی داری سیر میشی و غذارو دیگه با اشتها نمیخوری برات شعر میخونم چند قاشق بیشتر میخوری. مثلا: دینگ دنگ دینگ دنگ دینگ دنگ دنگ    ساعته میزنه زنگ!

بعضی آهنگارو خیلی دوست داری مثل آهنگ نقاشی نقاشی، آهنگای تیتراژ بعضی از برنامه کودکا مثل ممول و مهارتهای زندگی. پیامهای بازرگانی و اخبار!!! هم خیلی دوست داری. اخبار که شروع میشه قشنگ میشینی گوش میکنی! قه قهه

اولا برای رسیدن به چیزی یا جایی غلت میزدی اما جدیدا سینه خیز میری اونم با سرعت!

وقتی تلویزیون داره دعا پخش میکنه با لحن غمگین، لباتو جمع میکنی و یهو گریه میکنی. وقتی هم که آهنگ شاد پخش میکنه خودتو تکون تکون میدی.

الان دیگه ماما، بابا، دد، نی نی، گ  رو میگی. البته نه برای مخاطب قرار دادن. همینطوری غیرارادی.

از وقتی 8ماه و 12روزت بود خودت بلند میشی از حالت خوابیده میشینی. سر سر میکنی. به صورت نامفهوم کلمه جی جی (ممه) رو میگی.

از وقتی که خیلی کوچولو بودی هروقت واسه نماز چادر سرم میکنم هر دفعه نگام میکنی و میخندی بهم. جدیدن که سینه خیز میای و مهرمو برمیداری میخوری. بوس

وقتی میبینی بابا داره دعا میکنه تو هم دستاتو کج معوج و بالا پایین سعی میکنی کنار هم نگه داری و حالت دعا میگیری. الهی من فدات شم بغل

لباس نو که تنت میکنم قشنگ متوجه میشی. همش نگاش میکنی با دستت میگیریش و میخندی. خنده

با خودمون سرسفره غذا مینشونمت. البته غذات جداس. برات سوپ درست میکنم معمولا. البته صبحا هرروز فرنی با بادوم میخوری. بعضی روزا هم زرده تخم مرغ بهت میدم. با آب پیاز قاطی میکنمش که کلسترول بدش جذب بدنت نشه جیگرم

جلوت وامیستم با صورتم برات شکلک درمیارم تو هم دقت میکنی و لباتو سعی میکنی مثل من دربیاری. دیشب به خاطر این کارات با بابا کلی خندیدیم  قه قهه

یه بار هم یه چسب چسبیده بود به دستت هی تند تند دستتو تکون میدادی که بیفته ولی نمیشد. بعد نشستی با دست دیگه ت جداش کردی.

به تلفن و گوشی و کنترل خیلی علاقه داری. همش دوست داری بگیری دستت. تلفن که زنگ میخوره زود به من نگاه میکنی. بعضی وقتا گوشیو میذارم دم گوشت با دقت گوش میکنی. چشماتو به یه سمت نگه میداری و به یه جا خیره میشی و موذیانه یه وری میخندی. بعضی وقتا هم برمیگردی گوشیو نگاه میکنی.

دختر خوشگلم خیلی ممنون که اذیتم نمیکنی. تا حالا که تقریبا 9 ماهته حتی یک شبم واسه اینکه بخوابی راه نبردمت. خیلی از اخلاقت راضیم عزیزم. اصلا بهانه گیر نیستی. وقتی نگام میکنی انگار که کاملا درک میکنی منو. قبل از اینکه دنیا بیای همش میترسیدم که چطوری توی تنهایی و غربت بچه بزرگ کنم؟ اگه خیلی اذیتم کنه، اگه مریض بشه، اگه نتونم دست تنها بزرگش کنم، اگه ...  اما حالا خدارو شکر داری کم کم واسه خودت خانمی میشی. میشی مونس مامان جون   محبت

فدات شم عزیزم که اینجا تک و تنهایی. نه جایی داریم بریم نه کسی هست که بیاد خونمون غمگین دوس ندارم اینطوری خیلی به من وابسته بشی و از هر غریبه ای بترسی. دوس ندارم روابط اجتماعیت به خاطر این قضیه تحت تاثیر قرار بگیره و ضعیف بشه. دوس ندارم لوس باربیای. دوس ندارم به خاطر اینکه فقط با من و بابا در ارتباطی چیزایی رو که باید، دیر یاد بگیری. دوس ندارم توی آموزش دادن به تو و توی پرورشت به خاطر این قضیه دچار مشکل بشم. غمگین چیکار کنم؟؟؟؟ متفکر

پسندها (1)

نظرات (0)