مهدیه خانومیمهدیه خانومی، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

!!! زنده باد کودکی

به نام خالق صفرکیلومترها!!!

"مهدیه" ناناز مامان

 

" ای صورت تو آیه و آیینه خدا "

" حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو "

 

این روزهای ما

فرزندم عاشق باش... همیشه       سلام دلبرک بانمکم من و بابا این روزا خیلی بیشتر با تو وقت میگذرونیم. یعنی امون نمیدی که کار دیگه ای انجام بدیم. حالا یا خواب یا کارای متفرقه و روزمره. خیلی وقتا از شیرین زبونی ها و شیرین کاری هات خنده مون میگیره. کارای جدیدی که طی روز انجام میدی رو بعدازظهر که بابا میاد براش تعریف میکنم و میخندیم. تو هم وقتی میبینی صحبت از توئه خودتو لوس میکنی. تا شش یاد گرفتی میشمری. بلدی بپری. هرچی که به کسی بدی یا از کسی بگیری میگی میسی. از افعال میخوام نمیخوام و نمیخواد درست و به جا استفاده میکنی. توی آشپزخونه مشغول هرکاری باشم صندلی میزاری میای بالا ببینی چ...
9 خرداد 1395

18 تا 22 ماهگی + سفر نوروزی

سلام عروسکم خیلی وقته برات ننوشتم چون زمستون تقریبا آرومی رو باهم داشتیم و چیز قابل ذکری پیش نیومد. به جز یه سفر کوتاه دو هفته ای به مشهد و بجنورد. گفتنی ها از دو هفته قبل عید شروع میشه که دایی علی که توی مرخصی سربازی بود همراه محمدعلی مهمون ما شدن که خیلی عالی بود و خوش گذشت. بعد از اون رفتیم مسافرت نوروزی که بهترین مسافرتی بود که تا حالا رفتم. یه سفر یک هفته ای به بندر عباس، قشم، شیراز، استهبان و کلا شهرهای استان فارس رو گذری دور زدیم. در طول سفر چیزهای جالب، دیدنی و جدید زیاد دیدیم. از آدمها و شهرها و جاده ها و طبیعت وطن. اما یه صحنه خیلی جالب که همیشه توی ذهنم میمونه  کوچ عشایر استان فارس از کنار جاده بود که ...
7 ارديبهشت 1395

یک و نیم سالگی!

پروردگارا ! مرا در تربیت فرزندم یاری کن و به تلاشم در این امر به کرم و رحمت خودت برکت بده و کاستی هایم را به لطف خودت جبران نما.                        یک و نیم سالگیت مبارک عزیز دلم الان دیگه کاملا بزرگ شدی و همه چیزو میفهمی. کاربرد اشیا هرچیزی رو که دیده باشی بلدی و تقلید میکنی. کلمات رو هرچی رو که بشنوی از ما یا از تی وی یا هرجای دیگه با لحن کودکانت تکرار میکنی. البته بعضی وقتام نمیفهمم چی میگی وقتی مخاطبت منم همینطوری الکی میگم باشه یا آره. گاهی خوشحال میشی میری گاهی هم اخم میکنی و دوباره با صدای بلندتر حرف...
25 آذر 1394

شیرین عسل مامان و بابا 3

سلام به غنچه نو شکفته مادر! این روزا واسه سرگرم کردنت خیلی تلاش میکنم. چون علاوه بر اینکه تنهاییم و هیچ همبازی نداری دیگه بزرگ شدی و سرگرم کردنت سخت تر شده. الان دیگه بیشتر میفهمی و با یه دالی بازی ساده نمیشه حواستو پرت کرد. یا با یه تیکه نون یا میوه که دستت بدم و برم دنبال کارام. این روزا بابا که میخواد بره بیرون تا لباس میپوشه میفهمی و دنبالش میری و ازش جدا نمیشی. به هزار ترفند باید متوسل بشم تا بابا بره. بعدش که میبینی نیست یه کم گریه میکنی  اما زود ساکت میشی چون خیلی دختر گلی هستی. بعد ازظهر که بابا میاد قبلا با لحن کودکانت بهش میگفتی سلام و بابا کلی قربون صدقه ی سلامت میرفت. اما الان تا میاد لبخند میزنی و معلومه خوشحالی ام...
3 آبان 1394

سفر دوماهه و شکفتن تو!

سلام عسل خانوم من! فرزند دلنشینم! خیلی وقته وبلاگتو ننوشتم نمیدونم از کجا شروع کنم. ماه رمضون تو خونه جدید بالاخره تموم شد و من و تو یک هفته بعد از ماه رمضون رفتیم مشهد. قرار شد دو سه هفته بمونیم و برگردیم اما سفرمون دو ماه و یک هفته طول کشید. چون شهریور عروسی داشتیم و مجبور بودیم بریم. پس ما از اول مرداد مشهد بودیم تا 18 شهریور که بابا اومد و تا هفتم مهر موندیم. البته از وقتی بابا اومد رفتیم بجنورد. روزای اولی که رسیده بودیم مشهد به هییییچ وجهی از من جدا نمیشدی. چون همیشه تنها بودی همه برات غریبه بودن و فضا و آدما ناشناخته. سه روز تمام از رو پای من بلند نشدی. بدنت باید همش در تماس با من میبود. حتی دسشویی که میرفتم ...
22 مهر 1394

یکسالگی

فرزندم ! یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی!  از این پس همه چیز جهان تکراری است جز مهربانی...   سلام نور دیده و میوه ی دلم. تولدت مبارک. متن بالا رو یکی از بزرگان برای تولد یکسالگی قرزندش گفته و من هم کاملا بهش معتقدم و دوست دارم زندگی دلبندم تکرار مکررات دنیا نباشه چون به زودی خسته کننده خواهد بود. زندگی در دنیا جز نیکی کردن و مهربان بودن چیز دیگری نیست. زندگی ثروت نیست زندگی قدرت نیست زندگی شهوت نیست. زندگی مقدس تر و درخشانتر از همه اینهاست. زندگی شاد بودن و شاد کردنه حتی با یک لبخند. زندگی دانستنه  زندگی رفتنه  زندگی جاری بودنه ...          &nbs...
9 تير 1394

شیرین عسل مامان و بابا 2

14اردیبهشت  در فاصله چند ساعت 3تا کلمه رو تلفظ کردی. خیلی واضح و مفهوم. اولین کلمات زندگیت اینا بود: تاب، آب، نی نی . دقیقا برای بیان اون مفهومی که توی ذهنت بود اینارو گفتی. سرشب  با بابایی بردیمت پارک و اونجا سوار تاب شدی. با لبخند قشنگت با ما تکرار میکردی: تاب تاب. بعد که برگشتیم خونه کنار من نشسته بودی و بازی میکردی. قبلا وقتی ازت میپرسیدم  آب میخوای عکس العملت این بود که با عجله به من نگاه میکردی و حالت گریه میگرفتی  و از خودت صدا درمیاوردی. اما دیشب که ازت پرسیدم تو هم گفتی : آب. آخر شب هم گوشی دستت بود عکس خودت رو روی گوشی دیدی و گفتی : نی نی. آخ جیگرتو برم هر دفعه که هر کدوم از اینارو گفتی انگار دنیارو به من دادن...
18 ارديبهشت 1394

به مناسبت میلاد امام علی (ع) و روز مرد

دخترم روز ولادت حضرت علی (ع) روز پدر نامگذاری شده چون که حضرت علی نه تنها پدر نمونه برای فرزندان خود بلکه پدر همه یتیمان و بالاتر از اون پدر همه مسلمونها ست. این روز رو از طرف خودم و تو به بابا، بابا بزرگ و باباحاجی تبریک میگم. عید تو هم مبارک خوشگل من.   خجسته میلاد امیرالمؤمنین حیدر ع تبریک و تهنیت باد   از طرف من و تو به بابابزرگ و باباحاجی   از طرف من و تو به بابا   روز مادر هم گذشت اما دوست دارم توی همین فرصت برات بنویسم. اولین سالی بود که روز مادر، یک مادر بودم به واسطه وجود نازنین تو. و چقدر لذت بخش بود گلم. روز مادر هم روز میلاد حضرت زهرا (س) هست که مادر تمو...
10 ارديبهشت 1394