مهدیه خانومیمهدیه خانومی، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

!!! زنده باد کودکی

این روزهای ما

1395/3/9 22:05
نویسنده : مامان فهیمه
484 بازدید
اشتراک گذاری

فرزندم عاشق باش... همیشه

 

 

 

سلام دلبرک بانمکم محبتمحبتمحبت

من و بابا این روزا خیلی بیشتر با تو وقت میگذرونیم. یعنی امون نمیدی که کار دیگه ای انجام بدیم. حالا یا خواب یا کارای متفرقه و روزمره. خیلی وقتا از شیرین زبونی ها و شیرین کاری هات خنده مون میگیره. کارای جدیدی که طی روز انجام میدی رو بعدازظهر که بابا میاد براش تعریف میکنم و میخندیم. تو هم وقتی میبینی صحبت از توئه خودتو لوس میکنی. تا شش یاد گرفتی میشمری. بلدی بپری. هرچی که به کسی بدی یا از کسی بگیری میگی میسی. محبت از افعال میخوام نمیخوام و نمیخواد درست و به جا استفاده میکنی. توی آشپزخونه مشغول هرکاری باشم صندلی میزاری میای بالا ببینی چه خبره و اگه بتونی یه دستی ببری و شیطنتی بکنی. صدات که میکنیم میگی بعله بعد که میگیم بیا میگی اومدم. جملات سوالی هم خیلی وقته میپرسی. مثلا به عروسکت میگی آب بدم؟؟ یا به من میگی آینه دیدی؟؟ یا اومدی؟؟ گاهی بعد نماز میای میشینی روی زانوام. منم با انگشتای تو تسبیحات میگم. دیروز که مشغول نماز بودم تو هم سرسجاده من نشسته بودی یهو بدو رفتی عروسکتو آوردی گذاشتی روی پات و شروع کردی به الله اکبر گفتن با دستای عروسکت.آرام گاهی هم پوشک عروسکتو عوض میکنی مثلا. یه بارم به بابا گفتی بیا اینجا پوشک. میخواستی بابارو هم پوشک کنی خنده . امروز که رفتم توی اتاق دنبالم صدام میکردی: دخترم... خوشگلم... کجایییی؟؟؟بوس

حدود یک ماه پیش یه شب وقتی خواستیم بریم بخوابیم مثل خیلی از شبای دیگه اومدی بین من و بابا خوابیدی. منم به بابا گفتم تو بدعادت کردی بچه رو. اگه به من بود الان میرفت سرجای خودش میخوابید. بابا هم گفت اشکال نداره هنوز کوچیکه و... خلاصه داشتیم در همین موردا صحبت میکردیم که یهو تو پاشدی رفتی روی تشک خودت خوابیدی. انقد با بابا خندیدیم و قربون صدقه ت رفتیم. اصلا فکرشم نمیکردیم که متوجه حرفامون باشی. بوس

وقتی داشتیم میرفتیم مشهد هوای مشهد نیمه ابری بود. از توی هواپیما چراغای شهرو نشونت دادم و گفتم مشهد. بعدش وارد ابر شدیم و دیگه چیزی دیده نشد. یهو گفتی مشهد کوووو؟؟چشمک بعضی از قسمتای شعرایی که برات میخونم یا زیاد شنیدی رو یاد گرفتی. مثلا گاهی توی خونه راه میری و میگی: شب شد لالا کن (شعر عروسک خوشگل من). یا زنجیر منو بااافتی  بعله (شعرعموزنجیرباف). یا دس دسی بابا میاد مامان میاد (شعر کتاب داستانت). یا من دوست هستم با شهرهایت (شعر ایران زیبا) و... وقتی ازت میپرسم چه شعری برات بخونم میگی خوشحال (خوشحال و شاد و خندانم).بغل بعضی کلمات رو هم خنده دار أدا میکنی مثلا میگی پسکونک (پستونک) یا عکوسک (عروسک). خجالت مشهد که بودیم بچه های شیطون همش ازت میخواستن که این کلمات رو بگی. یه بارم توی فروشگاه یه نینی رو بغل مامانش با پستونک دیدی دنبالش داد میزدی و با انگشت نشونش میدادی و میگفتی پسکونک...پسکونکخنده

وقتی مادربزرگو نمیدیدی صداش میکردی و میگفتی مادر... کجااااایی؟؟ میخواستم خونه مادربزرگ که بودیم از پوشک بگیرمت اما خودت نخواستی. خاله ها و مادربزرگ همگی بسیج شده بودن و به تو آموزش دسشویی رفتن میدادن. تا جایی که یه روز که کنار بابابزرگ نشسته بودی و مشغول خوش و بش به بابابزرگ گفتی اگه جیش داشتیییییی برو دسشویی.تعجب سکوت خنده بابابزرگ خیلی به این حرفت خندید.

پسندها (10)

نظرات (1)

گیلدا
10 خرداد 95 12:29
ای جونم دختر باهوش و زرنگم