مهدیه خانومیمهدیه خانومی، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

!!! زنده باد کودکی

شیرین عسل مامان و بابا 2

1394/2/18 17:36
نویسنده : مامان فهیمه
597 بازدید
اشتراک گذاری

14اردیبهشت  در فاصله چند ساعت 3تا کلمه رو تلفظ کردی. خیلی واضح و مفهوم. اولین کلمات زندگیت اینا بود: تاب، آب، نی نی . دقیقا برای بیان اون مفهومی که توی ذهنت بود اینارو گفتی. سرشب  با بابایی بردیمت پارک و اونجا سوار تاب شدی. با لبخند قشنگت با ما تکرار میکردی: تاب تاب. بعد که برگشتیم خونه کنار من نشسته بودی و بازی میکردی. قبلا وقتی ازت میپرسیدم  آب میخوای عکس العملت این بود که با عجله به من نگاه میکردی و حالت گریه میگرفتی  و از خودت صدا درمیاوردی. اما دیشب که ازت پرسیدم تو هم گفتی : آب. آخر شب هم گوشی دستت بود عکس خودت رو روی گوشی دیدی و گفتی : نی نی. آخ جیگرتو برم هر دفعه که هر کدوم از اینارو گفتی انگار دنیارو به من دادن. انقد ذوق کردم و بلند خندیدم و قربون صدقت رفتم که حد نداره. البته خیلی وقت پیش ماما و بابا رو هم میگفتی اما وقتی دیدی من خیلی ذوق میکنم لوس شدی و دیگه نگفتی. بعد از اون هروقت بهت میگم بگو ماما نگام میکنی و میخندی و میری دنبال بازیت. حالا هم از وقتی که آب رو یاد گرفتی دیگه خیالم راحته اگه هم یادم بره بهت آب بدم خودت راه میفتی دنبالم و هی آب آب میکنی. وقتی هم که میگی آب لپات پر باد میشه خیلی بامزه میشی. فدات بشم من بغل

خیلی خودتو شیرین میکنی جیگر مامان. وقتی که میبینی روی زمین دراز کشیدم میای خودتو توی بغلم جا میدی و سرتو میذاری روی دستم و محکم خودتو به من فشار میدی.

جدیدا یاد گرفتی لباتو جمع میکنی و موش میکنی. سرسر کردن و دست زدن هم که از خیییلی وقت پیش بلد بودی.

از کنار میز و مبل میگیری و با سرعت از این طرف به اون طرف میری.

به سیم خیلی علاقه داری. بعضی وقتا موس یا سشوار یا شارژر رو بهت میدم تا چند دقیقه سرت با همون گرمه.

وقتی از گوشه چشم بهت نگاه میکنم و لبخند میزنم خیلی خوشت میاد تو هم خودتو لوس میکنی و بلند میخندی.بوس

به گلدونای خونه اصلا رحم نمیکنی. گلدونای طبیعی رو همه برگاشونو کندی و ریختی. چندوقت پیش هم یکی از گلدونای گل مصنوعی رو شکستی. همه رو بعد از اینکه داغون کردی مجبور شدم جمع کنم.

جلوی میز تلویزیون و همینطور جلوی قفسه کتابا پشتی بزرگ گذاشتم با این حال دستتو دراز میکنی و از پشت اون کتابارو درمیاری و میریزی بیرون.

وقتی میرم wc میای پشت در منتظر میشینی تا بیام.

خیلی وقته شبا خیس نمیکنی. منم چند شبه تا صبح باز میذارمت و پوشکت نمیکنم. (حدود 8 ساعت).

توی روروک به هیچ وجه طاقت نمیاری . تا میذارمت گریه میکنی . همش میخوای بیای بیرون و بری دنبال فضولی. یه بار گذاشتمت توی روروک توی حال خودم رفتم آشپزخونه ناهار بخورم. یهو دیدم از در آشپزخونه اومدی تو. بدو سمت سفره. نمی دونستم بخندم یا تعجب کنم. رفتم نگاه کردم دیدم حتی روروک چپ هم نشده. یه بارم گذاشتمت توی روروک هرچی غرغر کردی تحویل نگرفتم چون آشپزخونه رو باید جمع میکردم. بعد اومدم دیدم توی روروک جلو در آشپزخونه خوابت برده. کلا با روروک یه جور دیگه حال میکنی. میری زیرش و سرتو از وسطش میاری بیرون یا دستتو بهش میگیری و همینجوری باهاش راه میری و خلاصه از این کارا.

وقت نماز یا سرسفره اصلا امون نمیدی. وقت نماز که میای میشینی روی سجاده و تکون هم نمیخوری مگه اینکه یه چیز دیگه توجهتو جلب کنه. وگرنه همینطور دور و برم میپلکی و نگام میکنی. منتظری که من مهرو بذارم که تو برش داری. سرنماز مجبورم هی عقب تر یا جلوتر برم تا بتونم سجده کنم. سرسفره هم که نمیذاری یه لقمه غذا از گلومون پایین بره. هرچی هم بدیم دستت میندازی و میخوای بیای وسط سفره و دستتو بکنی توی ظرف غذا و سالاد و ... یه مشت برداری. وقت پوشک کردن هم همینطور. انقد که میخوام نگهت دارم که پا نشی انگار داریم با هم کشتی میگیریم. پوشک کردنت که تموم میشه یه نفس عمیق میکشم.

وقتی دست به چیزی میزنی که من نمیخوام دست بزنی تا بهت برسم بلند میگم نه نه . حالا دیگه خودت یادگرفتی تا میام سمتت تندتند و بلند میگی نه نه نه و بعد اون چیزو میندازی. فدات بشم من شیرینم.بغل

دستمو که میارم سمتت و میگم سلام تو هم دستتو جلو میاری و دست میدی.

از خونه که میخوایم بریم بیرون یک ذوقی میکنی دیدنی. بلند بلند و الکی میخندی و هی به من و بابا نگاه میکنی. قربووون خنده هات.بوس

اگه ما خوابمون بیاد و تو نه، تا چشامونو میبندیم میای موهامونو میکشی و انگشتتو توی چشمون میکنی.

بابا که از سرکار میاد تا کلیدو میندازه توی در میخندی و با سرعت میری سمت در و خودتو واسه بابا لوس میکنی.

جدیدا نمیدونم از کی و کجا یاد گرفتی اخم میکنی. خیلی بامزه میشی با اخم.

با اسباب بازی هات فقط در صورتی بازی میکنی که ما باهات بازی کنیم وگرنه فقط همون چیزی که دست ماست رو میخوای بگیری. از گوشی و کنترل تا قاشق و کفگیر ملاقه.

چند وقته یاد گرفتی دوزانو میشینی با اون پاهای کوچولوت. فدات بشم من خیلی خوشم میاد وقتی اینطوری میشینی.محبت

وقتی میخوام چیزی رو ازت بگیرم دستمو میگیری و پس میزنی و اون دستت دیگه تو که چیزی توشه ازم دور میکنی.

چندروزه یاد گرفتی وقتی چیزی توی دستته هم چهاردست و پا میری. تا قبل از این نمیتونستی و اگه چیزی دستت بود مینداختی و بعد چاردست وپا میرفتی.

این روزا یا باید همش کنارت بشینم یا یکسره راه میفتی دنبالم هرجا که میرم. ظرف که میشورم تو هم پایین سینک از کابینت میگیری وامیستی تا وقتی کارم تموم شه. وقتی هم که کنارت میشینم باید توجهم به تو باشه اگه توی گوشی باشم همش میای تو بغلم میخوای گوشی رو بگیری.

چندروز دیگه یازده ماهت میشه ولی هنوز خبری از دندون نیست. خدا کنه خیلی سختت نباشه به خاطر اینکه دیر شده. البته خیلی وقته جاش ورم کرده و سفید شده ولی هنوز خبری نیست. انشا الله که راحت دندون در بیاری عسلم.

 


پسندها (5)

نظرات (9)

گیلدا
19 اردیبهشت 94 17:38
ای جان وروجک خاله ببین چی کارا میکنه آفرین دخمل باهوش و زرنگ
مهدیه
22 اردیبهشت 94 10:31
ای جونم چه دختر نازی دارین هزارماشاالله چشم نخوره ایشالا کلا همه ی مهدیه ها خوشگل وباهوشن اسم منم مهدیه اس ازدیدن دخترنازتون خوشحال شدم
مامان فهیمه
پاسخ
مرسی عزیزم. اما آدرس وبلاگت برام نیومده چرا؟
مامان خانمی
22 اردیبهشت 94 22:23
فدااااای این دختر شیرین و وروجک
مامان مهنا
23 اردیبهشت 94 0:38
سلام عزیزم ماشالله به این همه فعالیت وشیطونی وای که شماوروجکا چقدرکاراتون بامزه هست میبوسمت عزیزم
مهدیه
2 خرداد 94 1:47
سلام مامان مهدیه جون من بچه ندارم که وبلاگ داشته باشم مهدیه خانوم روازطرف من ببوس
مامان فهیمه
پاسخ
چه جالب مگه کسی که وبلاگ نداره هم میتونه پیام بذاره؟ من که هروقت پیام فرستادم خودش به صورت پیش فرض آدرس وبلاگم رو هم فرستاد بدون باز بودن وبلاگم نمیتونستم پیام بذارم. حالا چرا نی نی نداری؟
نعیمه
6 خرداد 94 9:54
سلام دوست خوبم آراد جون در جشنواره نی نی وطبیعت شرکت کرده خوشحال میشم اگه 127 رو به1000891010 بفرستید تا بتونه برنده شه باتشکر فراوان
مامان فهیمه
پاسخ
چشم عزیز دلم. ایشالا برنده شه
مهدیه
11 خرداد 94 10:33
سلام ازشما چه پنهون شوهرم خارجیه واصلا به بچه علاقه نداره میگه بچه آزادیمونو سلب می کنه بااینکه 4 ساله ازدواج کردم ولی هنوزم بچه نمی خواد منم چون دوستش دارم دیگه به این وضع عادت کردم هروقت دلم نی نی می خواد میام نی نی وبلاگ ونی نی های شماهارو می بینم ودلم باز میشه.خدانی نی هاتونو براتون نگه داره کاش استیو هم حس منو داشت ودلش بچه می خواست
مامان فهیمه
پاسخ
چه جالب. همسرت کجاییه؟ الان ایرانین؟ غصه نخور عزیزم انشالا دلش یه روز واسه بچه میلرزه و نرم میشه. خوشحال میشم به وبلاگم سر میزنی.
مامان لیلا
21 خرداد 94 20:31
پلک جهان می پرید دلش گواهی میداد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد و فرشته ای از آسمان فرود آمد تولدت مبارک
مامان فهیمه
پاسخ
فدااای تو و مهنا گلی که دوست خوب مهدیه منه
مامان فدیا
10 تیر 94 12:13
ای جونم چه شیطون این دخمل فکر کن یه روز با ادرین یه جا باشن!!!!! من فکر نمیکردم دخملا هم انقدر شیطونی کنن منم جلو تیوی گهواره گذاشتم از دست این پسر
مامان فهیمه
پاسخ
مرسی گلم. واقعا از دست این بچه ها کل دکور خونه بهم میریزه