مهدیه خانومیمهدیه خانومی، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

!!! زنده باد کودکی

یکسالگی

1394/4/9 1:58
نویسنده : مامان فهیمه
404 بازدید
اشتراک گذاری

فرزندم ! یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی!  از این پس همه چیز جهان تکراری است جز مهربانی...

 

سلام نور دیده و میوه ی دلم. تولدت مبارک. متن بالا رو یکی از بزرگان برای تولد یکسالگی قرزندش گفته و من هم کاملا بهش معتقدم و دوست دارم زندگی دلبندم تکرار مکررات دنیا نباشه چون به زودی خسته کننده خواهد بود. زندگی در دنیا جز نیکی کردن و مهربان بودن چیز دیگری نیست. زندگی ثروت نیست زندگی قدرت نیست زندگی شهوت نیست. زندگی مقدس تر و درخشانتر از همه اینهاست. زندگی شاد بودن و شاد کردنه حتی با یک لبخند. زندگی دانستنه  زندگی رفتنه  زندگی جاری بودنه ...

 

                    

 

                                    

 

محبتتولدت مبارکمحبت

جشنجشنجشن

پارسال این موقع من و تو خونه مادربزرگ بودیم. تو داشتی آماده میشدی که قدم به دنیا بذاری منم داشتم آماده میشدم که برم بیمارستان. هم نگران بودم هم خوشحال. نگران واسه اینکه نمیدونستم چی پیش میاد و خوشحال واسه اینکه بالاخره روی ماهتو میدیدم. از اون موقع یک سال گذشته.نمیتونم بگم انگار همین دیروز بود و چقدر زود گذشت. چون لحظه لحظه بزرگ شدن و قد کشیدنت رو دیدم. گریه ها و خنده هات. دندون دراوردن. صحبت کردن. راه رفتن تو ... والان وقتی نگات میکنم و با لحظه ای که پا به دنیا گذاشتی مقایسه میکنم ، با اینکه دلم واسه نوزادیت تنگ میشه، احساس موفقیت میکنم از اینکه "بزرگت کردم".

توی این یک سال تو انگار ره صدساله رو رفتی. الان دیگه واسه خودت خانمی شدی. خیلی قشنگ با مامان ارتباط برقرار میکنی. گاهی یه جوری نگاهم میکنی که حس میکنم بیشتر از سنت میفهمی و درکم میکنی. دایره لغاتت افزایش پیدا کرده و پیشرفت کردی. غیر از آب و نی نی و تاب تاب که قبلا میگفتی الان کلمات دست، دایی، علی، چای، داغ، عمه ، نون رومیتونی قشنگ بگی. یه بار هم که بابا داشت اسم منو صدا میکرد تو هم دقیقا با زبان کودکانت تکرار کردی ولی فقط یه بار.

اولین دندونت از پایین سمت چپ یکشنبه 20اردیبهشت توی یازده ماهگی نیش زد. ده روز بعدش هم کناریش در اومد. منم به مناسبت تولد این دو مروارید قشنگ یه آش دندونی دونفره درست کردم که خیلی خوشمزه شد. خوشمزه دوتا دندون بالا هم هفته دوم تیرماه نیش زد.

اولین قدم زندگیت رو حدود دو هفته قبل از تولد برداشتی. بعدش که به اثاث کشی خوردیم چندروزی راه نرفتی اصلا. ولی بعدش باز شروع کردی و به سرعت پیشرفت کردی. چند روز پیش که خونه یکی از همکارای بابا دعوت بودیم اونجا سه چهارتا بچه کوچیک دیگه هم بود و تو کلی باهاشون بازی کردی. انقد خوشحال بودی که از منم یادت نمیومد. از اون روز به بعد خیلی شکوفا شدی. چهار دست و پا رفتن رو کنار گذاشتی و فقط راه میری. مطمئنم اگه مشهد یا بجنورد زندگی میکردیم و دورت شلوغ بود خیلی خیلی زودتر از اینا راه میفتادی. اما متاسفانه اینجا تنهاییم و استعدادهای تو دیر بروز پیدا میکنه  دخملکم.غمگین

کلا هرکاری که دارم میکنم توی دست و پای منی . وقتی وضو میگیرم با تعجب نگاهم میکنی و ناخودآگاه یه دستت رو به دست دیگت میکشی مثل حالت وضو.بغل

الان بلدی با مامان چام چام و کلاغ پر بازی کنی. مامانو بوس میکنی با لبای نازک و پر تفت و دل مامانو میبری. آخخخخ فدای بوسات بشم.بوس

عاشق اینی که یک روسری یا تیکه پارچه بهت بدم. با همون کلی بازی میکنی.

جلوی میز تلویزیون پشتی گذاشتیم که نتونی به رسیور دست بزنی یا بری پشت میز. به خاطر همین کنترل رسیور نمیگیره. تو هم اینو فهمیدی و فقط کنترل تی وی رو دستت میگیری و دکمه هاشو میزنی و از اینکه یه اتفاقی میفته توی تی وی خوشحال میشی.خندونک

جدیدا میوه و غذاهایی که فکر میکنم میتونی خودت بخوری رو مثل سیب زمینی میذارم جلوت خودت میخوری. اولا با انگشت له میکردی و همه رو ریخت و پاش میکردی ولی الان فهمیدی که باید بخوریشون.زیبا

تولدت رو هم توی خونه جدید بعد از اثاث کشی سه نفری با بابا گرفتیم. و تو قرار شد یه النگو هدیه بگیری که چون به ماه رمضون خورد فرصت نشد بریم بگیریم.

چندروز قبل از تولدت اثاث کشی داشتیم. شرایط خیلی سختی بود. تو همش توی دست و پا وول میخوردی. میترسیدم اتفاقی برات بیفته. نیاز به مراقبت داشتی . غذا، نظافت، خواب. از یه طرف خونه بهم ریز بود و ما هم دست تنها. واقعا اذیت شدیم. خیییلی. اما توی همون شلوغی و خستگی بعضی وقتا تو کارای خنده دار میکردی و من بابا خنده مون میگرفت خستگی مون در میشدمحبت

یک هفته بعد از تولدت برای واکسن یکسالگی و چکاپ رفتیم. قد 78 ، وزن 11700 ، دور سر 46.5

 

عکسهای تولدت:

حتی یک لحظه هم کلاه سرت نذاشتی و نایستادی که یک عکس درست و حسابی ازت بگیریم

 

آش دندونی مامان پز

بدون شرح:

اینجا با ماشینت راه رفتن رو تمرین میکردی

درحال خوردن گوجه سبز

انگشتر مامانو دستت کردیبوس

حین اثاث کشی:

همش از وسیله ها بالا میرفتی و همونجا منشستیآرام

در حال خوردن انبه

جدیدا یه کم از غذات که ته ظرفت مونده قاشق میدم دستت که خودت بخوری یاد بگیری

توی بغل بابا:

اینجا شدیدا خوابت میومد:

توی اتاق هم که کارت فقط بهم ریختن کتابخونه ست:

خونه همکار بابا- افطار

پسندها (6)

نظرات (10)

گیلدا
9 تیر 94 11:46
تولدت مبارک عزیزم ایشالله 120 سالگیت
مامان فاطمه
10 تیر 94 9:52
تولدت مبارک خانومی
مامان فدیا
10 تیر 94 12:06
مبارک باشه عزیز دلم
مامان مهیلا
10 تیر 94 22:27
سلام تولدت مبارک عزیزم مثل مهیلای من وروجکی قربونت برم خاله جووووون بوووووس
نیلوفر جون
12 تیر 94 11:12
سلام تولد مبارک عزیزم ایشا صد سال بشی
نعیمه
12 تیر 94 14:00
همه چیز عالیییی بود.انشالله 120 ساله شی و البته سفید بخت.تولدت مبارک مهدیه خانومی
مامان خانمی
13 تیر 94 15:03
ای جوووونم دختر خوشگل انشالله همیشه این روز قشنگ رو جشن بگیرین
مامان محدثه
14 تیر 94 13:04
سلام عزیزم تولدت مبارک قربونت برم تو میز تلویزیون چیکار میکردی اخه وروجککککککککککککککک من
مامان راضی
22 تیر 94 13:54
تولدت مبارک عزیز دلمممم فدای شیطنتات خوشجلمممم
مامان شهناز
26 تیر 94 17:24
مهدیه جان تولد یه سالگیت مبارک عزیزم شرمنده با کلی تاخیر اومدم تا الان ادرس وبت رو نداشتم. ازین ببعد زود به زود میام. همیشه سالم . سرحال باشی عزیزم.
مامان فهیمه
پاسخ
مرسی عزیزم